سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۱

خدای این غریبه ها , به داد ما نمیرسد
از آسمان و از زمین , به ما ندا نمیرسد
سکوت دستهای ما , هزار ساله میشود
فضای سینه هر نفس حدیث ناله میشود
ترانه ها به رنگ شب , سیاه و خالی از امید
نشسته پشت پرده ها , سایه دستان پلید
در انتهای این قفس , بگو کی دوباره مُرد
پرنده ای به یاد او به جای ناله غصه خورد
هراس گم شدن در این دقیقه های بی نفس
از تب و تاب رفتنم گرفته راه پیش و پس
چرا کسی در این دیار به فکر عاشقانه نیست
سزای عاشقی بجز دشنه و تازیانه نیست
خدای راستین کجاست , پناه میبرم به او
در این حصار بی امید معجزه وصال کو

هیچ نظری موجود نیست: