سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۱

در این غبار بی سوار
کجاست پیک خوش خبر ؟
کجاست وعده گاه ما ؟
بیا بیا مرا ببر
بیا که بی صدای تو
رسیده ام به اوج درد
شکسته ساقه های من
به دست باد هرزه گرد
هزار کوره راه دور
مانده به آرامش من
خسته ام از فاصله ها
خسته ام از پرسه زدن
تمام لحظه های من
پر از هراس و اضطراب
تمام سهم من فقط
در به دری رنج و عذاب
زخمی خنجر رفیق
بر سر دار؛ بی گناه
کجاست پیک خوش خبر؟
هنوز چشم من به راه
دوباره مرگ قاصدک
در این غبار بی سوار
دوباره من اسیر این غروب سرخ انتظار
سکوت شهر بی طپش
گلایه های بی اثر
در پی هر نشونه ای
کوچه به کوچه در به در
نه رد پایی از کسی
در این کویر شوره زار
نه چشمک ستاره ای
در آسمان مرگبار ...
مسافر تموم شب !
منم که بی تو راهیم
منم که تلخ و شب زده
بر سر این دو راهی ام
مسیر روبروی من
بام شکسته سراب
پشت سر اما برهوت
خاطره ها نقش بر آب ...

هیچ نظری موجود نیست: