پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۱

گر چاه کند که من در آن چاه افتم
آن چاه کننده را همان چاه بس است
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ
القصه ؛ در این زمانه پر نیرنگ
یک کشته بنام ؛ به که صد زنده به ننگ
دسـتِ مـرا گـرفـتـه ای ، به زور میبـری بــهــشــت ؟
بـخـشیـده ام بـهـشـت بـه تـو، با آن حوریـانِ زشـت
مــن آتـــشـــم، خـــانـــه مــن چـــاهِ دوزخ اســـت
جایی کنار ِنیـچه و صادق هدایت و بـرشت
کفاره شرابخواری های بی حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است
در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی
چرا بیهوده میکوشی
در اینجا مــردم آزاری ، در آنجا از گنه عاری
نمی دانم چه پنداری
بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان
کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان
پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی
در عجب هستم از آن آیین و دین مردمان
سر بریدن را چو راه حق بدانند هر زمان
چون به دین آیی برند سر ، آلتی از کودکان
گر برون از دین جدا سر از تنت هست بی امان
ای زبر دست زیر دست آزار
گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری
مردنت به که مردم آزاری
با این همه هنر ، در کار صید و دام
روزی تو همیشه ناچیز و چندش آور است
ای دخترک ، بزرگترین شکار تو آن کسیست
که تور ِ تو را پاره می کند