چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۰

ز حق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخـــندانی

جمعه، آذر ۱۱، ۱۳۹۰

رد يارى كه در آن نيست كسى يار كسى
 كاش يارب كه نيفتد به كسى كار كسى

چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۰

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن کشور نو، آن وطــــن دانش و صنعت

هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان

لطفی ست که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان

موجی ست که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران

عطری ست که در نافهّ آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران

هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی ست

دردی ست که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ

در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران

بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران

لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بوَد دامنه آلپ

چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند

این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است

این خانه قشنگ است ولی خانهّ من نیست


شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۰

نه در مسجد دهندم ره که مستی
نه در ميخانه ؛ کاين خمار خام است
ميان مسجد و ميخانه راهی است
غريبم ؛ عاشقم ؛ آن ره کدام است ؟

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۰

شادی نماند و شور نماند و هوس نماند
سهل است اين سخن ؛ که مجال نفس نماند
فرياد از آن کنند که فرياد رس رسد
فرياد را چه سود چو فرياد رس نماند

چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۰

یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۰

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
 پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۰

زمین را گر شوی مالک ، طمع بر آسمان داری
دم مردن همی بینی ، نه این داری نه آن داری

جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

این عشق، چه عشق است ؟ ندانیم که چون است 
عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است 
فرزانه چه دریابد و دیوانه چه داند ؟ 
از مستی این باده که هر روز فزون است

چهارشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۰

دنیا دیدی و هر آنچه دیدی هیچ است
وان نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
وان نیز که در خانه خزیدی هیچ است
دنیا هیچ و اصل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ تو بر خود مپیچ

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۰

شادی نماند و شور نماند و هوس نماند
سهل است اين سخن ؛ که مجال نفس نماند
فرياد از آن کنند که فرياد رس رسد
فرياد را چه سود چو فرياد رس نماند

دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۰


انگار کن که در شهر ، ديگر کسي نمانده

انگار عابری باز ، آواز شب نخوانده

بر سنگفرش کوچه ، برگی نشسته بي جان

گويي اميد رفته ، از دست های لرزان

مهتاب آرميده ، بر قاب خالي شب

از اين سکوت انگار ، جانش رسيده بر لب

پاييز غنچه ها رو ، بر دوش خسته مي برد

در آسمان دوباره , بنگر ستاره ای مرد

یک مرد در سیاهی ، در اوج بی صدایی

بر پشت بال پرواز ، دنبال روشنایی

دیوانه وار میرفت ، خندان بسوی خورشید

از آسمان تاریک ، گویی ستاره می چید

مي رفت و دست هايش ، خشکيده بود و خالی

لمس سپيده افسوس ، يک صفحۀ خيالی

در شهر خالی ما دیوارها خمیده

صدها درخت بی سر در کوچه قد کشیده

یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۰

ویرانه نه آن است که جمشید بنا ساخت
ویرنه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت